شهروند

سلام  این اولین شبی هست که یه ذره آروم میتونم بشینم و فکر درس و این چیزا رو نکنم می خواستم مطلب این دفعه رو درباره حقوق شهروندی در اینجا بنویسم البته من رشته ام حقوق نیست و منظورم از حقوق شهروندی همون چیزی هست که خودم برداشت کردم در هر حال چیزی هست که تعریف کردنش خالی از لطف نیست:

...

                                                           

 

 وارد اتوبوس شدیم مثل همیشه با یه سلام گرم با راننده احوال پرسی کردیم و اون هم با یک لبخند جمله تکراری همیشه رو که "چی کارا میکنین؟" تحویل ما داد چند ایستگاه جلوتر دیدیم که راننده یهو ایستاد و از پشت فرمون اومد کنار یه دکمه رو زد و اتوبوس شروع کرد به بوق زدن بعد در جلوی اتوبوس باز شد و روی جدول پیاده رو قرار گرفت جوری که یک سطح شیب دار از جدول به داخل اتوبوس نصب شد بعدش راننده با همون لبخند همیشگی اومد و یک ردیف صندلی رو جمع کرد و جا برای شهروندی که توی پیاده رو ایستاده بود باز شد بعدش دیدیم که یک خانومه میانسال که روی صندلی چرخ دار نشسته بود از روی سطح شیب دار اومد داخل و خیلی آروم و راحت در محله خودش مستقر شد راننده هم در همون حال داره باهاش از اوضاع هوا صحبت میکنه. لازم به ذکر هست که اینجا مردم وقتی می خوان در باره یه چیزی صحبت کنن معمولاً درباره هوا صحبت میکنن و بزرگترین مشکل زندگیشون میتونه این باشه که چرا هوا یک ذره ابری و در باره گرونی و قیمت بنزین و انتخابت میان دوره ای در گواتمالا و علل حمله امریکا به عراق کارشناسی نمیکنن! راننده ضامن مخصوص رو به پشت صندلی چرخ دار میزنه و بعد از چند ثانیه اتوبوس راه می افته چند متر جلوی بیمارستان وقتی اتوبوس می خواد دور بزنه میبینه که یک ماشین یک مقدار بد پارک کرده و راننده خوب نمیتونه دور بگیره تا از اون معبر رد بشه اتوبوس به مدت چهار پنج دقیقه در همون حالت می ایسته و هیچ کس پیف و پوف و اه و نچ نمیکنه حتی راننده از پشت فرمون پیاده هم نمیشه بلکه آروم و ساکت میشینه. بعد از چند دقیقه راننده اون ماشین دوان دوان میاد و سوار ماشینش میشه و اون رو جای مناسبی پارک میکنه. اتوبوس از خیابون رد میشه بدونه اینکه راننده اتوبوس حتی نگاه چپی به اون بکنه که یعنی آخه آدم ...  اینجا جای پارک کردن و...  اما جالبترین بخش ماجرا وقتی هست که در یک ایستگاه دوباره اتوبوس صدای بوقش در میاد اما ما هر چی نگاه می کنیم کسی توی پیاده رو نیست که روی صندلی چرخ دار باشه در ضمن خبری هم از سطح شیب دار نیست بلکه احساس می کنیم که انگار جلوی اتوبوس داره میره پایین!! بعد از چند ثانیه یک خانوم جوانی وارد اتوبوس میشه و دستش توی دست یک دختر بچه دو سه ساله تپل مو بور هست که به لطف پایین اومدن سطح اتوبوس اون هم تونسته پاش رو از زمین برداره و بگذاره توی اتوبوس اونجا هست که تازه می فهمیم برای این شاهزاده کوچولو اتوبوس رو آوردن پایین!!

 

وقتی که این چند دقیقه رو با شهروندها و مسافرهای اتوبوس تهران مقایسه می کنم بی اختیار یاد صحنه ای می افتم که بارها و بارها در روز تکرار می شه: صدای فیس بسته شدن در ... صدای جیغ یک خانم ... چند تا از آقایون داد می زنن:آقای راننده اون در عقب رو بزن... اون در عقب رو بزن... در عقب ... بابا خوابی مگه بزن دیگه... چیه داد می زنی؟... ای خدا از ازت نگذره ... آی دستم... خوب مگه چشم نداری؟... وقتی می بینی پر شده نیا بالا... یک مرده میگه آقا این چه طرز حرف زدنه؟ جواب میده: کی با تو بود؟... یک مشت پرت میشه و ...

 

حقوق شهروندی ... یعنی ما این همه سال شهروند بودیم؟ حقوق داشتیم؟

 

آدم فقط می تونه افسوس بخوره...

 

ای وای ... حواسم پرت شد و از ایستگاه رد شدم!

نظر بدین. روی همین صندلی بگذارین دفعه بعد که سوار شدم می خونم.

 

فعلا خداحافظ