امروز یازدهم ذیالقعده یکهزار و چهارصد و بیست و شش هجری قمری است.
فی الحال فراغی دست داد تا چند خطی کتابت کنم در این بلاد که از زمان فرود طیاره تا کنون مجالی نبود.
راه بسی جان کاه و نفسگیر بود. از بلاد طهران تا هولاند چند فرسخی راه بود. درست نمیدانم اما به گمانم از طهران تا بلاد تبریز بیشتر مینمود.
گفته بودند طیاره قریب به دویست مردم جا دارد اما یقین دارم که کم به عرض رسانده بودند، ازآنرو که نسوانی که در بلاد آمستردام از طیاره به پایین رهنمون شدند هیچ تشابهی به آنان که در آبادی مهر در طهران سوار شدند نمینمودند. گویا در استراحتگاههای میان راه به کاروان افزوده شدند.
خدم و حشم طیاره مربوط به کاروان کاف-لام-میم از زیبارویان دربار ما نیکتر مینمودند، امر کردیم عکاسباشى به یادگار چند عکس بگیرد که گویا مردک دستگاه عکس بردارى خود را در بخچه در انبارى طیاره گذاشته بود و ساربان طیاره نیز در میان راه توقف نمىکرد تا عکاس باشی از بخچهاش دستگاه را در آورد. نهایتاً مجال از کف برفت...
در طیاره از ما پرسیدند: وات دو یو وانت تو درینک سر؟ وایت واین اور رد؟ فرمودیم: دوغ آبعلى با نعناع! برایمان آب پرتقال آوردند!
در هولاند چند ساعتی به استراحتگاه رفتیم. یکی از ملازمان رکاب رخصتى خواست تا دست به آب رود. کریمانه اجازه فرمودیم. لحظاتی چند همی بازگشت نالان. هیچ دم نیاورد. مردک ندانسته بود در این مملکت حتی در این امور نیز فرنگیها آبشان با ما در یک جوب نمیرود و ...
در آنجا تلفون نیافتیم تا با والده مکرمه مکالمات کنیم ناگزیر از ابزارآلات این تر نت وایر لس استعمال کردیم.
طیاره دیگری از هولاند ما را به مونترال برد. راه بسیار طویل بود. یحتمل راهداری این بلاد بسیار بیکفایت بودند زیرا که راه بسیار خراب بود و طیاره تکانهای زیادی میخورد. یکی از کنیزکان عرض کرد: ساربان ما را از راه مالرو میبرد. فرمودیم به محض رسیدن به مونترال او را به چوب بستند.
در مریض خانه برای "فلو" انژکسیون داشتند. طبیب در طهران به ما انژکسیون داده بود و ما نیازی نداشتیم.
آجانی از جماعت نسوان در آن بلاد پس از رویت و قرائت پاسپورت برای یک سنه اجازه دخول به بلاد کانادا به ما پیشکش کرد. نظمیهچیها در اینجا از یوروپ هم اصلح بودند. هیچ استنطاق ننمودند. فهمیدیم که در این مملکت نیز ما را میشناسند.
طعامی که فرشتگان تدارک دیده بودند تناول کردیم. به غایت لذیذ بود. شب هنگام به خواب رفتیم بس عمیق.
صبحگاهان در کوی و برزن قدم برداشتیم. خود را برای تولدی دیگر آماده میکردیم.
باشد که خدای سبحان عنایتى کند.
آمین.